معنی طالب علم

لغت نامه دهخدا

طالب علم

طالب علم. [ل ِ ب ِ ع ِ] (ترکیب اضافی، اِ مرکب) دانشجو. جویای دانش. خواستار علم:
کبک چون طالب علم است و در این نیست شکی
مسئله خواند تا بگذرد از شب سیکی.
منوچهری.


طالب

طالب. [ل ِ] (اِخ) رودی است در جنوب خوزستان معروف به رود طالب.

طالب. [ل ِ] (ع ص) جوینده. جویا. جویان. خواهنده. خواهان. خواستار. خواستگار. خواهشمند. طلبکار. (منتهی الارب). طلوب. مُلتمس. ج، طالبون، طالبین، طُلاّب، طلب، طلبه و طُلَّب:
من طالب خنج وتو شب و روز
اندر پی کشتنم چرائی.
عنصری.
طالب و صابرو بر سرّ دل امین. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 389).
تو هم معشوق و هم عاشق تو هم مطلوب و هم طالب
توهم منظور و هم ناظر تو هم شاهی و هم دربان.
ناصرخسرو.
هنرجو ز آنکه در عقل او نکوتر
که باشی در زمانه طالب زر.
ناصرخسرو.
و اول شرطی طالبان این کتاب را حسن قرائت است. (کلیله و دمنه). آن سه که طالبند (دنیاجویان) فراخی معیشت... (کلیله و دمنه).
طالب آن است که از شیر نگرداند روی
تا نباید که بشمشیر بگردد رایت.
سعدی.
عنفوان شبابم غالب شدی و هوی و هوس طالب. (گلستان). و در زبان فارسی با مصادر شدن و کردن فعل مرکب بسازد چنانکه گویند طالب شد یعنی خواهنده و خواستار شد. و طالب کردن، کسی را خواهان چیزی کردن واو را برانگیختن تا راغب چیزی شود:
قاصدی بفرست کاخبارش کنند
طالب این فضل و ایثارش کنند.
مولوی.
|| ناشد. (المنجد). || طالب خیر و نیکوئی. مستمطر. || طالب معروف و احسان. عافی. (منتهی الارب).

طالب. [ل ِ] (اِخ) ابن عثمان الازدی النحوی المقری ٔ المؤدب، المکنی به ابی احمد البغدادی. در روضات الجنات ص 338، نام و نسب و کنیت وی بشرح مسطور در بالا آمده بدون هیچ توضیح یا ترجمه.

طالب. [ل ِ] (اِخ) ابن محمدبن قشیط، ابواحمد، المعروف به ابن السراج النحوی. وی واقف به علوم عربیت بود، و چیره بر آن. نحو را از ابوبکربن الانباری آموخت. او راست: مختصری در نحو، و کتاب عیون الاخبارو فنون الاشعار، در 401 هَ. ق. وفات کرد. (معجم الادباء ج 4 ص 274) (روضات ص 161 بدون ذکر تاریخ وفات).

طالب. [ل ِ] (اِخ) دهی است از دهستان چهاراویماق بخش قره آغاج شهرستان مراغه در 24/5هزارگزی جنوب قره آغاج و 47هزارگزی جنوب شوسه ٔ مراغه به میانه.کوهستانی و معتدل و مالاریائی است. با 59 تن سکنه. آب آن از رودخانه ٔ قراقلعه. محصول آن غلات و نخود و بزرک. شغل اهالی آن زراعت صنایع دستی و جاجیم بافی. راه آنجا مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4).

طالب. [ل ِ] (اِخ) ابن عثمان بن محمد، ابواحمدبن ابی غالب الازدی النحوی البصری. وی از ابوبکربن الانباری نحو فراگرفت، و در فنون عربیت بارع، و عارف به لغت بود، در پایان زندگانی نابینا شد. ولادت وی در 319 و در 396 هَ. ق. در روزگار خلافت القادر باللّه درگذشت. (معجم الادباء ج 4 ص 274). رجوع به عنوان قبل شود.

طالب. [ل ِ] (اِخ) ابن علی ابهری علوی حسینی.شیخ منتجب الدین قمی در فهرست خود گوید وی فقیه صالح واعظ بود و نزد شیخ جلیل محیی الدین بن الحسین بن المظفر الحمدانی حدیث آموخت، صاحب امل الاَّمل در حق او گوید: عالم و فاضل محقق و عابد و مردی صالح و ادیب و شاعر بوده. او راست: رسائل و مراثی الحسین علیه السلام. دیوانی نیز دارد، و از معاصرین است. (روضات ص 335).

فرهنگ فارسی هوشیار

طالب علم

خواستار علم، طلبه، دانشجو

حل جدول

طالب علم

دانش‌پژوه

دانش پژوه

فارسی به عربی

طالب علم

علمی


طالب

طامح، مقدم الطلب

نام های ایرانی

طالب

پسرانه، خواستار، خواهان، سالک

عربی به فارسی

طالب

دانشجو , دانش اموز , شاگرد , اهل تحقیق

معادل ابجد

طالب علم

182

عبارت های مشابه

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری